هرچقدر که میخوام وانمود کنم که حالم خوبه، بازم نمیشه


خوب نیستم

روزهای سختی می گذرونم

دوره ی گذر

خانواده م این روزها جز سخت ترین شرایط زندگی من محسوب میشن. تحمل کردن عقاید و تعصبشون واقعا سخت و انرژی گیره. خوشحال نیستم. بغض دارم. 

از اینکه انقدر بی حامی هستم، دلگیرم.

خانواده ای ک انقدر ادعا دارن ولی در درون به شدت خودخواه هستن و نمیخوان من براشون مشکل و سختی باشم. حاضر نیستن منو حمایت کنن و  اینو چندین بار علنی کردن که براشون مشکلی درست نکنم و روال عادی تشکیل زندگی هر خانواده ی نرمال تو جامعه رو پیش برم! تو شهر خودم بمونم. بچه بیارم. صبح به صبح بیام بچه م رو بذارم پیش اونا. برم سرکار. همین... نه چیزی بیشتر... چون براشون هزینه داره

رویای تحصیل در خارج براشون هزینه داره. دردسر داره. دل مشغولی داره

ولی من کار خودم رو می کنم. مثل قبل. مثل 18 سالگیم. وقتی بابام بهم گفت تلاش نکن که بری تهران. من نمیذارم... 

یک ماه سوگواری کردم!! درس نخوندم. اعتصاب کردم. ولی بعد خودم رو جمع کردم. و رفتم تهران و هر روز طعنه و کنایه هاشون رو تحمل کردم. حتی هنوز!! بعد هفت سال. هنوز بابام طعنه میزنه ک چقدر براش مشکل درست کردم. که چقدر بیشتر از من میفهمه و من صلاح خودمو تشخیص نمیدم!

but I born fighter!

دیروز مامان خیلی مظلومانه بهم حکم کرد که تو این شرایط اقتصادی فکر خارج رو از سرم بیرون کنم و مثل بچه ی ادم برم سرکار و پول دربیارم! حرفی که تو سال اخیر بارها بهم گفتن... بازم هم گوشزد کرد


همین چند دقیقه قبل بهم گوشزد که باید نماز صبح بخونم. بابا هم پشت سرش گفت که باید عقاید دینی ت رو تقویت کنی. بهم گوشزد کرد ک بی حجاب شدم!!! برای خودم متاسفمم ک والدینم از بین تمام دغدغه های من، فقط همین رو می بینن که نماز صبح نمیخونم و موهام بیرونه! 


خیلی سخت بود ک بپذیرم باید برای برهه ای کوتاه برگردم خونه. ولی مجبور بودم. مجبور بودم. 

باب دوم- امروز شنیدم شرکتی که قبلا کار می کردم، تعطیل شده و تعدیل نیرو کرده! 6 مماه تجربه ی کاری تو اون شرکت. خیلی چیزا ب من یاد داد و صد البته من هم بهای تمامش رو پرداختم. ولی نقطه عطف زندگی من شد برای تصمیم مصمم اپلای. از طرفی جو خوبی نداشت.. اصلا.. مثل شکنجه بود. خیلی اذیت شدم. ولی یاد گرفتم. 


باب سوم- باید خودم رو جمع کنم باز. باید هر طور شده پیش برم. باید بتونم.. به هر زحمتی.. 

پایان نامه

تافل

جی آر ای

ووچر

پول 

خونه

باید برم و با نامزدم زندگی کنم. اینجا از آرامش خبری نیست.