روزنوشت دخترک

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

من آمده م وای وای!!

خب برگشتم خونه!

یه هفته ای میشه. دیروز استادم بهم گفت که نمیتونم پرسشنامه بنویسم چون اول باید پروپوزالم تصویب بشه و بعد ادبیات رو بنویسم و بعد پرسشنامه! ی جورایی برنامه م بهم ریخت. البته از طرفی در وصف استاد شنیدم که فقط نوشتن پروپوزال با همکاری ایشون بسیار سخته! چون خیلی سخت گیرن. پس  شروع کردم به پروپوزال نوشتن. مدلم معلومه. مقالات مرجع هم مشخصه. فقط مشکلم اینه که باید ترجمه کنم :| ترجمه به فارسی واقعا دشواره! 

وقتی رسیدم خونه شروع کردم اتاقم رو از نو چیدن. خونه رو از نو چیدن. خیلی وقت بود مثل ی مسافر میومدم خونه.  و مثل ی مسافر هم رفتار میکردم. تمام تلاشم رو کردم که خونه جای زندگی برام باشه. از المان های کوچیک شروع کردم. اتاقمو جارو کرم. مرتب کردم. تو کمد دستشویی کلی وسیله برای خودم چیدم :)) انواع کرم ها و فلان. میز تحریرمو گذاشتم وسط اتاق پذیرایی!!! مامانم به شدت تعجب کرده بود و کاملا باورش شد که قراره تابستون بمون خونه. خوشحال بود. بعد مدت ها برگشتم. 

جو خونه خیلی عوض شده. بابا از صبح تا عصر پای کامپیوتر و بورسه. مامان همون برنامه های گذشته رو داره. باشگاه، دورهمی دوستان، انجمن و... محمد حالا بیست ساله شده. اکثر اوقات کافه س. اونجا کار میکنه. منتظر نتایج کنکورش هستیم. مامان بنده خدا به خاطر من تلویزیون روشن نمیکنه. یبا بابا اروم صحبت میکنه.... برام چایی میارن! لازم نیست برم میوه بخرم. یا نهار بپزم. یا تو صف لباسشویی وایستم.

دوران کنکور کارشناسی وقتی تو خونه درس میخوندم عصر ساعت 7 میرفتم پیاده روی. سمت شهرک. الان هم میرم. چقدر جو شهرک عوض شده!! مثابه ی اندرزگوی تهران شده... هر ی قدم پسرها با ماشینای خفن ایستادن تا کورس بذارن. منم مثل ندیده ها همه چی رو دید میزنم!!! 

از وقتی خیابون اصلی شهرک انقدر شلوغ شده منم تصمیم گرفتم از فرعی ها برم. خلوت تره. از شلوغی خوشم نمیاد. سر و صدا رو دوست ندارم. 


به شدت تنبل شدم. اصلا ساعت مطالعه م به هشت نمیرسه. باید زودتر ی کاری بکنم. تابستون تموم میشه. شب ها خوابم نمیبره چون روزها فعالیت بدنی ندارم. از طرفی صبح ها تا دیروقت خوابم. من ادم صبحم و شب ها اونقدر بازدهی ندارم. باید خودمو چمع کنم. چیزی تا اخر تابستون نمونده...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیروانا م

خوبم :)

امتحانات تموم شد. 

خوابگاه تابستانی اکی شد. 

برنامه ی تابستان تا حدی معلوم گشت. 

از متغییرهای اطرافم کاسته شد. 

فعلا واقعا نمیتونم تصمیمی برای تعهد ازدواج بدم. فکرم به شدت درگیر پروسه ی اپلای شده. قرار بود چهارشنبه بریم با مشاوره صحبت کنیم که دوست عزیزمون وقتم رو کنسل کرد! جمعه خوابگاه تعطیل میشه و من میرم خونه و عمرا به این زودی برنمیگردم تهران. چرا؟؟؟ چون هوا گرمه. چون سردرد مییگیرم. چون کولر خوابگاه کار نمیکنه. چون ما طبقه چهارم هستیم ینی جهنم! 

در هر صورت بعد از دو هفته کار کردن رو پروپوزال باید بیام و با استادم ( اگه پیداش کنم!) صحبت کنم. اگه خدا باهام باشه و کمکم کنه تا اخر ماه بتونم پرسشنامه م رو دربیارم فوق العاده میشه. میبرم نمایشگاه الکامپ التماس میکنم که پر کنن!!! 

میدونی بزرگترین دغدغه م چیه؟ 

اینکه ی گوشه ی خنک با ی میز پیدا کنم ک درس بخونم!! اتاق خودم تو خونه مون فراتر از جهنمه! کتابخونه نزدیک خونه نداریم. و باید کسی رفت و امد منو متقبل بشه. خدا بزرگه. باید با والدینم مهربانی کنم تا آنها هم من را دوست داشته و ببرند کتابخانه. :))

در ضمن باید تافل هم بخونم.  ولی ارجحیت ماه اول با پروپوزال و پرسشنامه ست. بتونم داده هامو جمع کنم و ادبیاتم رو بنویسم کلی هنر کردم. 

هر جور فک میکنم تمرکز کردن رو کار پاره وقت و تدریس خارج از توان منه واسه تابستون. لعنت ب حس استقلال و پول دراوردن!  باید ب همین عرفان و زهد ادامه بدم و تقوا پیشه کنم.... 

مقابله با باورهای سنتی و قدیمی خانواده سخته. اینکه بهشون بگی اینی که تو میگی درست نیست!  واویلاست. ولی باید راه مکالمه باهاشون رو پیدا کنم. دوری از خونه باعث میشه ارتباطت باهاشون کمرنگ بشه و سخته دوباره از نو شروع کردن. این تابستون فرصتی هست برای من و والدینم که از نو شروع کنیم. قیافه ی حق ب جانب رو کنار بذاریم سنگر هامون رو ترک کنیم و با هم صحبت کنیم. 

امیدوارم اونا هم باهام هم عقیده باشن. در نهایت همراهی اونا باهام میتونه بهم خیلی کمک کنه. داشتن ی حامی خیلی مهمه. خیلی مهمه کسی باشه که همخونت باشه و واقعا کنارت باشه و واقعا درکت کنه و واقعا بهت عشق بورزه. فک کنم به شدت بهش احتیاج دارم.

بعد از بحران روحی ماه گذشته الان حالم بهتره. حداقلش اینه ک متغییرهام کم شد. تونستم بعضی مسائل رو درک کنم و براشون راه جل پیدا کنم.

تو این دو سه روزی که تهران هستم قصد دارم به ملاقات استاد اخلاق حوزه م برم. فک میکنم به شدت به صحبت کردن باهاش نیاز دارم. اصلا به نگاه کردن بهش نیاز دارم. مثل آب روی آتیش میمونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نیروانا م